طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: کارگاه، فنی و حرفه ای، کارگاه اموزشی، کار اموزی، روزای خوب، روز های خوب، خاطره نویسی،
طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: واقعیت، خوبی، احساس، احساس نویس، احساس نویسی، خاطره، خاطره نویسی،
دلم خیلی برای شما ، نوشتن ، وبم و ... تنگ شده بود.
دیروز یکی از بدترین روز های تحصیلی من بود. عذابی که من کشیدم واسه 3 تا از امتحان هام غیر قابل تحمل بود.
شبش یادمه که سه بار داشتم مرور میکردم که راحت ترین و سریع ترین راه برای راحت شدن چیه !!!
همش به خودم میگفتم دیگه جهنم چجوریه !!! داشتم میمردم !!! اخه ستا درس معارف باهم امتحان داشتم. که 2 تاشون هم توی یه ساعت بود.
یعنی وقتم نداشتم !!!
اول این که رکورد درس خوندن خودم رو شکستم تونست توی یه روز 20 ساعت بخونم. تا حالا انقدر نخونده بودم.
جواب کنکور ارشد هم اومد ...
بد نبود ... بیشتر از انتظارم بود. این بهم انگیزه میده واسه سال بعد ...
امیدوارم واسه شما خوب بوده باشه ...
البته کنکور بسته به تلاش آدم داره ، شانسی نیست ...
انقدر موضوع دارم که نمیدونم کدوم رو بگم.
امیدوارم طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی قرار بگیره ...
امیدوارم توی این ماه بتونیم به خدای خودمون نزدیک تر بشیم.
من نتونستم همه روزه هامو بگیرم. خیلی فشار درسیم زیاد بود اگرم میخواستم روزه بگیرم نمیتونستم درس بخونم منطقم بهم اجازه داد روزه نگیرم میدونم کار درستی نیست ...
من کمتر از 10 روز توی خونه هستم. نمیدونم اصلا یه جوری شده ...
نمیدونم باید شکسته نماز بخونم یا کامل !!!
اصلا یه وضعیه ... هرکسی هم میبینم یچیزی میگه ...
وقتم نشده برم از مکارم شیرازی بپرسم.
اخه من یبار نماز صبح رو یجا خوندم. 50 کیلومتر رفتم و نماز ظهر و عصر و خوندم. بعدشم 100 کیلومتر رفتم مغرب و عشا رو خوندم !!!
همرو هم کامل خوندم. مکان اول میشه خونه اول ، مکان دوم میشه خونه دوم ، مکان سوم میشه دانشگاه !!!
با دلیل هم میگن ... خخخ ...
شرایط خاصی گیر کردم ...
امیدوارم پست قبلی انقدری که توی نظرات بهم لطف داشتین نظرتون رو نسبت بهم عوض نکرده باشه ...
البته خوبه ها !!! قبلا خیلی منو بالا میبردین ...
خداروشکر فهمیدین که من انقدر ها هم خوب نیستم.
از اول قرار شد از واقعیت بنویسم ...
ترسی ندارم از نوشتن چیزایی که چهره ام رو خراب کنه ...
ذهنیتم رو اینجا مینویسم، اگه بخوام مراعات کنم که دیگه چه قشنگی داره ؟؟؟
ببخشید بازم ...
تک تکتون رو دوست دارم به اندازه خودتون ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: خاطره نویسی، ماه رمضان، امتحان پایان ترم، کنکور ارشد، معارف، دروس معارف، احساس نویسی،
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، تجلیل، ازدواج دانشجویی، خاطره نویسی، نیروگاه، بازدید از نیروگاه، اردو،
یه غیبت چند روزه داشتم
کاملا فشرده ...
پس این یعنی این که من باید روزی 10 ساعت بخونم ...
خوب اینم از درس و موضوعات وبلاگ.
روزی که داشتم میومدم از خونه ( پنج شنبه ) خیلی خوشحال داشتم میومدم.
هوا هم بارونی نبود - فقط نم میزد فقط اشاره میکرد که : اره منم هستم.
منم عقب بودم با دوتا مسافر دیگه ...
داشتیم میرفتیم که راننده داشت سر صحبت رو با پیرمرده باز میکرد میگفت چنتا نوه داری و...
گفت دیگه مهربونی از بین رفته ...
مردم دارن اذیت میشن - دیگه کسی نمیخنده ...
منم اونجا ساکت موندم - نمیتونستم چیزی بگم چون یه دختر خانوم کنارم نشسته بود ...
هرچی میگفتم همه فکر میکردن میخواستم خودمو شیرین کنم.
ممنون که انقدر مهربونین.
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: پیرمرد، خاطره، خاطره تلخ، تاکسی، امتحان، امتحان های سخت، خاطره نویسی،
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: خاطره نویسی، خاطره نویس، دوست داشتن، حس خوب، حس عالی، شادی 120%، شاد شاد شاد،
ترسی واسه از دست دادن مایع درونم ( فرصت ها ) - همیشه حواسم به این ترک ها هست.
کاش میشد یکی هم حواسش به ترک های ما بود. توی این دوره ای که ما زندگی میکنیم همه ترک دارن ترک های بزرگ ترک های کوچیک !!!
جالبیش اینجاست که بعضی از ترک ها رو هیشکی نمیبینه - ولی این ترک ها از درون ادمو داغون میکنه ، این ترک ها بدتر از ترک هایی هست که دیده میشه اخه کسی نمیتونه این ترک هارو درمان کنه چون اصلا دیده نمیشه ...
بعضی ها ظرف های محکمی دارن - بعضی ها مایع قشنگی هستن - مایه گرانبها ، بعضی ها ...
زندگی مثل یه کاسه هست ...
این متن بالا رو نوشتم اصلا هیچ فکری هم درباره این که چی بشه نداشتم و فقط حسی نوشتم و هیچ نخوندمش ...
این متن رو میتونین ادامه بدین و هرچی دوست داشتین بنویسین و ادامه بدین .
خدایا واسه همه ادم های روی زمین حداقل هارو بده تا به بمبست نرسن ( بجز من - من نمیخوام )
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، بمبست، بمبست 2، خاطره نویسی، 20 مهر، احساسات، احساس نویس،
قرار شد از اول احساس نویسی کنیم پس خاطره نمیگم
امشب میخوام درباره ضعف گفتار خودم حرف بزنم.
نمیدونم دیروز با امروز من گند زدم توی حرف زدن - اون از دیشب که عمم توی تلگرام باهم چت میکرد چیزایی که نباید میگفتم رو گفتم یعنی گند زدم ...
دیشب هم داشتم چت میکردم به مدیر سایت چیزایی که واقعا اتفاق افتاده بود رو گفتم منو کیک کردن.
دیروزم که گفتم کار پیدا کردم ، امروز بهش زنگ زدم گفتم من پشیمون شدم دیگه نمیام.
چرا اینجوری شدم ؟؟؟؟
نمیدونم نمیخوام کسی از درونم باخبر شه مثلا همین وبلاگ خیلی سعی کردم هیچ راهی ازم به جای نزارم به کسی هم نگم ولی بعضی مواقع میخوام به طرف بگم ولی خیلی خیلی غیره مستقیم .
مسخره است بابا شما هم اینجورین ؟؟؟؟
داداشم گفت تولد یکی از دوستام 12 آبانه تولده دوسته گفتم نه 14 آبانه "منظورم این بود که تولد دوستم 14 آبانه ، خیلی هم دوسش دارم " کسی نمیفهمه ولی کلا میگم. نمیدونم چرا میگم - خب چه مرگته ؟؟؟؟؟
لعنتی الان به بی پولی خوردم کار هم ندارم بخاطر این ضعفم ...
راستی چند وقتی هم هست نماز نمیخونم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه نماز میخوندیم اونم که دیگه ....
فردا دوباره شروع میکنم خدایش میخوام بخونم - خدایا من اونقدر هم بد نیستم
همیشه خدارو حس میکنم توی همجا - ممنون خدایا که هستی . اخه این لولی که واسم گذاشتی سخته من بازیرو یاد نگرفتم - نمیتونم موفق شم واسه همون از سازنده بازی شکایت میکنم
خدایا ....
کسی فعلا مطلبامو نمیخونه میخوام بهت بگم - خیلی دوست دارم - خیلی - حتا اگه هر روزم پر از گریه ، درد ، ناراحتی باشه ...
خدایا داره گریم میگیره - کمکم کن که حداقل بتونم اون رفتاری که تو دوست داری با دیگران داشته باشم
خدایا کمکم کن که واسه چیزای کوچیک نارحت نشم
ببخشید ... خدایا به همه کمک کن که از زندگیشون یه درک درست داشته باشن
خدایا ممنونم خیلی دوست دارم واسه همین لحظه ، واسه همین حال خوب ....
فعلا تا فردا
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدایا، احساس نویسی، خاطره نویسی، خدا، ضعف گفتاری،
سلام ...
امروز مثل همیشه شروع شد تا اینکه صبح با اس ام اس بلند شدم یعنی کی بوود ؟
از بانک بود که گفته پول برای شما واریز شده !!! اه کاش اونی که میخواستم بود. لعنتی ...
خب طبق معمول منتظر بودم تا ساعت 2 بشه بتونم دوستامو توی چت روم ببینم تا بتونم باهاشون دردو دل کنم. لعنت به این زندگی اخه با چه هدفی دارم زندگی میکنم ؟؟؟
انقدر پشت سیستم بودم که حواسم نبود که نماز بخونم یعنی بودا ولی نمیدونم یه چیزی مانع میشد که از این ادم های مجازی دور بشم. خدایا همیشه پشتم بودی ولی هیچوقت شکر گذارت نبودم.
از پشت سیستم بلند شدم باید میرفتم مراسم پدر بزرگ دوستم رفتم مراسمش جو خیلی سنگین بود. همه ناراحت بودن منم خیلی نارحت بودم هم واسه دوستم هم واسه کاپیتان پرسپولیس هادی نوروزی بیچاره ساعت 4 دیروز سکته کرده بوود فقط 30 سال داشت بیچاره زن و بچه هاش هعی ....
اومدم خونه که فیلم سینمایی سر به مهر رو دیدم و خیلی دوست داشتم که این فیلمو ببینم از همه چیزش خوشم اومد تصمیم گرفتم منم مثل خانم حاتمی یه وبلاگی به اون صورت بنویسم و شروع کردم.
من خیلی دوست دارم توی زندگیم پیشرفت کنم ولی همیشه انگار یه وزنه هایی به پام وصله شما هم اینجوری هستین ؟
خیلی دوست دارم توی زندگی آدم خیلی خوبی باشم ولی همیشه بدم !!!!
دوست دارم زندگیرو قشنگ ببینم ولی نمیتونم !!!
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: 10 مهر، شروع احساسات، احساس نویسی، خاطره نویسی، جوان ایرانی،